کولبر

همهمهی جماعتی ترسیده، شیونهایی دور،
موجهایی کوبنده، فریادهایی هراسان و گنگ، و گهوارهای که جسدی فروپاشیده را در قلمرو مرگ و تاریکی تکان میداد. جسدی به گلوله بسته شده. مادری چرا شاد بود؟ چرا شیون میکرد؟ عروسی بود و پایکوبی و عزا، سیطره مرگ. کجا بود آنجا؟ کوهستانی مرتفع و پر از برف و یخ و سرما. عقابی بود بر فراز سرزمینی که کوهستان بود و کوهستان. دریایی آنجا نبود. در سرزمینی بود که گرداگردش خشکی بود، بلوطهای پیر، و باز مادر آنجا بود.
الهام گرفته شده از هیچ دوستی بجز کوهستان بهروز بوچانی